من یه خوابم...تو یه رویا
84/5/31 :: 10:18 عصر
سالها پیش که من به عنوان داوطلب در بیمارستان کار میکردم دختری به بیماری عجیب و سختی دچار شده بود و تنها شانس زنده ماندنش انتقال کمی خون از خانوداده اش به او بود .
او فقط یک برادر 5 ساله داشت . دکتر بیمارستان با برادر کوچک دختر صحبت کرد . پسرک از دکتر پرسید : آیا در این صورت خواهرم زنده خواهد ماند ؟ دکتر جواب داد : بله و پسرک قبول کرد .
پسرک را کنار تخت خواهرش خواباندیم و لوله های تزریق را به بدنش وصل کردیم . پسرک به خواهرش نگاه کرد و لبخندی زد و در حالیکه خون از بدنش خارج میشد به دکتر گفت :ایا من به بهشت میروم ؟
پسرک فکر میکرد که قرار است تمام خون بدنش را به خواهرش بدهند !
برگرفته از کتاب نشان لیاقت عشق
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
4321
4
0
:: لینک به وبلاگ ::
|
:: دوستان من ::
ویولت:: لوگوی دوستان من ::
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::