من یه خوابم...تو یه رویا
84/6/5 :: 3:1 عصر
چشمانم در نگاهش ساعتها خیره ماند
حرفی برای هم نداشتیم
زیرا قلبهایمان در حال نجوا کردن بودند
نمیخواستیم خلوتشان را با صدا بر هم زنیم
سکوت را ترجیح دادیم
تا قلبها دردودل کنند...
چشمهایش عمق عشق را فریاد میزد
هوس بوسیدن لبهایش ازارم میداد
عشق مقدسمان را با هوسی زودگذر الوده نکردم
اما چشمهایم با اندامش عشقبازی میکرد!!!
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
4319
2
0
:: لینک به وبلاگ ::
|
:: دوستان من ::
ویولت:: لوگوی دوستان من ::
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::